معنی سوغات بوشه
حل جدول
لغت نامه دهخدا
بوشه. [ش ِ] (اِخ) فرانسوا. نقاش فرانسوی. (متولد 1703 م. در پاریس و متوفی 1770 م.) وی صحنه های شبانی و روستایی یا اساطیری را با خامه ٔ تزیینی لطف آمیزی تجسم داده است. (از فرهنگ فارسی معین).
سوغات
سوغات. [س َ] (ترکی - مغولی، اِ) تحفه. هدیه. (از آنندراج). تحفه. هدیه. (مجموعه ٔ مترادفات ص 88). ره آورد. (فرهنگ رشیدی) (غیاث). ره آورد که دوستان برای دوستان آرند و مطلق ارمغان و بخشش را نیز گویند و این زبان خوارزمی است. (مننسکی ازتتمه ٔ برهان چ هند، یادداشت بخط مولف):
گر نسیم سحر از زلف تو بویی آرد
جان فشانیم بسوغات نسیم تو نه سیم.
سعدی (خواتیم).
بهتر از جان به بر ای خواجه متاعی به در دوست
که بسوغات نبرده ست کسی زیره بکرمان.
سنجر کاشی (از آنندراج).
گویش مازندرانی
فرهنگ معین
هدیه، تحفه، ره آورد. [خوانش: (سَ یا سُ) [تر.] (اِ.)]
فارسی به عربی
حاجه تذکاریه
فارسی به آلمانی
Andenken (n), Reiseandenken (n)
فرهنگ عمید
هدیهای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد، راهآورد، رهآورد، ارمغان،
فرهنگ واژههای فارسی سره
ره آورد
مترادف و متضاد زبان فارسی
ارمغان، تحفه، رهاورد، هدیه
واژه پیشنهادی
نورهان
معادل ابجد
1780